آرشیو دسته بندی: poem
ضمیر خفته
ضمیر خفته ای ضمیرخفته ازخواب عبث بیدار شو برجه آن ابریق را دریا فکن بردار شو ساکنین منزلت را می فکن آنی برو چون مغنی میبزن بر خم جان سردارشو
کثرت آمد
کثرت آمد وای ازاین پیچیدگی ها کثرت آمدسوی ما سادگی خواهم خدایا وحدتی دیگر نما من زبیم تشنه ماندن درکویرت مانده ام درسراب زندگانی با می جان زنده ام
کمر عشق
کمر عشق گر سیل به طوفان کمر عشق ببست آن زلزله چون پشت زمین رابشکست گرمهد زمین عیش سما را طلبید گرخشم دوعالم بدهد دست به دست قدرت ندهد دست به تودرهمه عمر تا خون بچکد از سر هر نفس به شصت
به خود آر
به خود آر خداوندا خودت مارابه خود آر! درین پهنای غم اندود و بیمار خداوندا خدایا کی توانم ؟ بگویم من زتو آن شرح بسیار؟